قصه اه و انتظار

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/09/14 22:32 · خواندن 2 دقیقه

من در ابتدای قصه ام...

همان قصه ای که...

همان ابتدا تمام شد...

من از همان لحظه آغاز...

در انتظار شخصیت اصلی قصه ام...

که رفت و هرگز نیامد...

انگار قرار نبود در این قصه...

نقشی داشته باشد...

*

شاید آمده بود تا...

قصه ای را نیمه جان کند...

به تلافی تمام قصه های که...

به پایانش نرسیده بود...

قصه ها را باید ساخت...

باید لحظه لحظه زندگی کرد...

و هم قدم تا پایانش رفت...

حتی اگر سنگی برابر با یک کوه...

پیش پایت نهادند...

*

قصه را باید انتخاب کرد...

از همان نامش...

وقتی آغاز کردی...

تا پایانش باید بروی...

وگرنه حتی نامش را نخوان...

چون تنین صدایت...

آغاز قصه دلشکستگی خواهد شد...

قصه اه و انتظار...