قصه ابرها
·
1400/07/06 20:04
· خواندن 2 دقیقه
آغاز قصه ابرهاست...
خوب گوش بسپار...
در پایان این قصه...
قرار نیست حتی کلاغ قصه ها...
به خانه اش برسد...
ما که جای خود داریم...
شاید پرنده نباشیم...
اما در پایان همه رویاها...
ما خسته و پر شکسته...
به شب سیاه رسیدیم...
هیچ کس رویاهای ما را...
در آغوش نگرفت...
جز شب...
که پر از سکوت آدم هاست...
این حوالی هوا ابری است...
پاییز نیامده غمگین است...
چون چلچله ها...
بدون خداحافظی رفته اند...
و برگ ها...
از غم ابرهای خاکستری...
رنگ پریده تر از همیشه...
در دستان باد می رقصند...