سپید مثل این کلمات
پاییز ناتمام را...
دست چه کسی بسپاریم امشب...
به دست بلندای شب یلدا...
یا به دلتنگی فرداهای که...
روز به روز بلند تر خواهند شد...
امشب که تمام شود...
سلام خواهم کرد به زمستانی که...
هرگز نرفت تا بخواهد برگردد...
دل خون تر از انارم...
خون دلی که...
ترک برداشت و سوخت...
اما فراموش نکرد شب یلدایش را...
ماند و ماند...
تا بار دیگر رسید به زمستان...
پس سلام بر زمستان...
سلام بر روزهای بی برگی...
سپید نماندم...
که هیچ سوختنی پایانش سپیدی نیست...
از سیاهی گذشتم و خاکسترم ماند...
می دانم برف خواهد بارید بر من...
و سپیدم خواهد کرد...
سپید به رنگ این کلمات...
همانطور که سال ها گذشت...
و سپید نوشت در دفتر آدم ها...