واژه های از جنس آسمان

حال و هوا

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/17 19:09 ·

یک آسمان پر ابر...

و بارانی گاه گاهی...

و هوای خنک تابستانی...

هر کسی را دلتنگ می کند...

برای یک قدم زدن رویایی...

اما در واقعیت...

نه در دنیای خاکستری رویا...

 

امروز هوا، هوایی شده...

برای تمام کسانی که...

این روزها همدیگر را دارند...

و غم انگیز...

برای همه ما آدم های تنها...

جالب نیست آیا...

یک هوا و دو حال و هوا...

 

سرزمین رویاها...

همه این ها را دارد...

هر لحظه می توان رویا ساخت...

با هر حال و هوایی...

و با هر کسی که دوستش داریم...

اما دنیای زیبای نیست دنیای رویا...

تا وقتی که واقعیت پیدا نکند...

 

نمی توان به آدم ها اعتماد کرد...

که آن ها هم مثل هر هوایی...

روزی هوایی می شوند...

می روند و بار دیگر...

هرگز تکرار نمی شوند...

حتی اگر تکرار شوند هم...

دیگر آن حال هوای گذشته را ندارند...

هوای راکد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/04/03 19:25 ·

هوا راکد مانده...

نه نسیمی و نه بادی...

خبری از هوای دوست داشتن نیست...

تنهایی است و تنهایی...

هوا دم کرده از بی کسی...

می رود تا خاطره ها...

خشک شوند در این گرما...

 

می ترسم جرقه ای بزند و...

بسوزاند تمام رویاها را...

نشانه ای بفرست از خودت...

از باران و هوای خنک...

تا بدانم هنوز هم مشتاقی...

به چتر و هوای دو نفره...

مهم نیست باران باشد یا نه...

تو که باشی کافیست...

 

دلم می خواست...

در میان رقص برگ ها...

پرواز را با دست هایت...

در خیابان های شهر...

لمس می کردم...

همانطور که...

روزی در گوشه ی از شهر...

نگاهت را با چشمانم لمس کردم...

 

نمی دانم بعد پرواز...

چه بر سر رویاها خواهد آمد...

و هر چند که سقوط را دوست ندارم...

اما من بارها با تو...

دچار سقوط شده ام...

و هنوز از فکر پرواز با تو...

برای خودم رویا می سازم...

سقف آسمان

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/03/05 19:25 ·

از میان قطره های باران...

می توان رسید به ابرها...

در میان دنیای خاکستری مه آلود...

که در اندیشه زمین...

با آسمان لج کرده...

و آفتاب را...

در لا به لای ابرها...

چشم انتظار نگه داشته...

پرواز متوقف نشده هنوز...

فقط چشم ها...

کوتاه آمده اند از بلند پروازی...

 

سقف آسمان...

در روزهای ابری...

کوتاه تر از هر زمانی است...

آنقدر پایین که...

می توان غم را در چشمانش دید...

و با هر بار نوازش...

تنهایی اش را لمس کرد...

کاش ماه در ارتفاع دور نبود...

کاش فاصله ها باران بودند...

تا در وقت دلتنگی به زمین می آمدند...

 

اما مگر در این ارتفاع پایین...

می توان دست دراز کرد...

سمت رویاهای بلند...

رویاهای که روزی روزگاری...

با ماه هم قدم بوده اند...

و حالا سرگردان تر از تکه ای ابر...

در پی زمینی هستند تا سر بر آسمانش بسایند...

و بر بالینش زار زار بگریند...

تا اندکی سبک شوند...

از دنیای درد و تنهایی...

جهانگیریه

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/18 19:19 ·

غرق در مه...
در سراشیبی دلتنگی...
تنهایی را به دوش کشیدم...
و گام به گام...
در برف ها جان کندم...
من سبزه زار رویا را...
در همین نزدیکی ها دیده بودم...
اما در میان این مه انتظار معنی ندارد...
باید منتظر باد بود...
تا خبر از لحظه های وقوع رویا دهد...

زندگی می توانست...
یک روز آفتابی باشد...
بر فراز بلندی های دوست داشتن...
وقتی تمام زیبایی ها...
از آن بالا برایت لبخند می زدند...
باور کن راست می گفت آن دوست...
که زندگی کوتاه است...
خوب نگاه کن تا...
هم زمان با زندگی...
از زیبایی هایش لذت ببری...

کاش من آنجا ساکن بودم...
در آن شب جهانگیریه...
در آن غروبی که...
باد و مه...
در میان کوه و جنگل...
دست در دست هم...
با ترانه باران رقص می کردند...
من از آن پنجره آبی رو جنگل...
فقط تماشا بودم...
برای رویایی که در مه گم شد...

آسمان آزاد

a1irez1 a1irez1 a1irez1 · 1400/02/14 19:09 ·

آسمان آزاد...
آبی و بی انتها...
امروز دلتنگ چه کسی است...
که اینطور یکدست آبی شده...
باران کجاست تا ببیند...
عاشق شدن بی انتهاست...
هزار فصل هم که بگذرد...
عاشقی آسمان...
همین رنگ خواهد بود...
فقط باید با چشم دل دید...

من آبی ام...
به رنگ آسمان...
اما در میان رویای شب مانده ام...
جای حوالی خودم...
آنجا که کسی...
در من پرسه می زند...
کاش مسافر بودم...
می گذشتم از خودم...
و از رنگ آبی آسمان...
تا آنجا که مرز رهایی است...

آدم ها آسمان را...
دوست دارند...
اما نمی توانند در آن رویا بسازند...
شاید چون مادی نیست...
و شکل نمی پذیرد...
آسمان جای ساختن مکان نیست...
آسمان هست و نیست...
آسمان بی انتهاست...
جای برای پرواز...
با دو بال آزاد...