اعماق چشم هایش
در سیاهی هم می توان نوشت...
در عمق تاریکی هم...
می توان خوشحال بود...
همانطور که در اعماق چشم هایش...
می توان فرو رفت و فرو رفت...
و تمام حرف دل را...
در آن خواند و زمزمه کرد...
بله...
هنوز هم در عمق خاطره ها...
می توان لبخند زد...
می توان درد دل کرد...
شعر خواند و چای نوشید...
می توان اشک ریخت...
بله همچنان می توان زندگی کرد...
بی آن که یادت باشد تنهایی...
به ابر های خاکستری نگاه کن...
شب را تاریکتر کرده اند...
اما همچنان رویاها...
در دل سو سو می زنند...
باران هنوز هم...
بوی او را می دهد...
و خنکای هر نسیم...
نام او را عمیق تر زمزمه می کند...